یکی از بچهها رفته بود دست شویی و کارش یکم طولانی شده بود.
وقتی بیرون آمد یکی از بچهها او را دید و گفت:فلانی کمکم داشتیم نگرانت میشدیم. میخواستیم بیایم برا آزاد کردنت سند بذاریم.
به نقل از محمدسالاری وبلاگ جهادیهای 95...
ما را در سایت وبلاگ جهادیهای 95 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : oj95o بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 11:17